۰
سبد خدمات انتخابی شما

 خدمات بازآفرینی از تروما     

کلینیک مشاوره گوهر سلامت 

 کودکان  و نوجوانان نسبت به بزرکترها بیشتر در معرض آسیب ، سانحه ، تعرض و بحران های منجر به تروما (روان زخم) هستند.  آنها نیاز به حمایت و مراقبت دارند تا از گرفتار شدن به بلای تروما پیشگیری یا از  آسیب های آن عبور کنند. ما درکنار شما هستیم تا با هم شرایط امن، شفا بخش و با کیفیتی  را برای فرزندنمان فراهم نمائیم 

ثبت نام

معرفی کتاب چه اتفاقی برایت افتاده بود

مقدمه

تجربیات اولیه ما در زمان کودکی شخصیت ما را شکل می‌دهند. خلاصه کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نگاهی موشکافانه و دقیق به الگوهای رفتاری ما انسان‌هاست که از دو جنبه علمی و احساسی بررسی شده است. نویسندگان این کتاب بر اهمیت شناخت گذشته و شناسایی تجربیات تروماتیک در دوران کودکی تأکید می‌کنند.

اگر تابه‌حال از خود پرسیده‌اید «چرا چنین کاری کردم؟» یا «چرا نمی‌توانم رفتارم را کنترل کنم؟» یا «من چه مشکلی دارم؟»، وقت آن است که سؤالاتی ازاین‌دست را کنار بگذارید و درعوض پرسش‌های راه‌گشایی مثل «چه اتفاقی برایم افتاد؟» را از خود بپرسید.

رویکردِ «چه اتفاقی برایم افتاد؟» بررسی دقیق گذشته‌ را برای یافتن نقطه‌عطف‌هایی که منجر به شکل‌گیری الگوهای رفتاری کنونی‌مان شده‌اند پیشنهاد می‌کند. دیگران ممکن است به‌راحتی افکار و احساسات ما را با این پرسش که «مشکل آن شخص چیست؟» قضاوت کنند؛ بااین‌حال ما نباید به سمت این سؤالات برویم، زیرا وقتی احساسات خود را زیر سؤال می‌بریم، به‌راحتی می‌توانیم خود را مقصر بدانیم و سرزنش کنیم. وقتش رسیده است که پرسشی متفاوت را مطرح کنیم.

در این کتاب اپرا وینفری داستان‌هایی از گذشته خود نقل می‌کند تا آسیب‌‌هایی که ناشی از مواجهه او با تروما و ناملایمات در سنین پایین بوده است را بهتر بشناسد. دکتر بروس دی. پری نیز، که یکی دیگر از نویسندگان کتاب است، در گفت‌و‌گو با اپرا می‌کوشد با نگاهی علمی بر شناخت الگوهای رفتاری انسان‌ها تمرکز کند.

این کتاب تغییری ظریف اما عمیق را در نحوه مواجهه ما با تروما پیشنهاد می‌دهد. تغییری که به ما امکان می‌دهد گذشته خود را بشناسیم تا بتوانیم راهی به‌سوی آینده بگشاییم؛ آینده‌ای سرشار از بهبودی، سازگاری و انعطاف‌پذیری.

 

1- چگونه تجربیات تروماتیک گذشته بر الگوهای رفتاری امروز ما تأثیر می‌گذارند؟

آیا تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که چرا در موقعیت‌های خاصی همواره یک مدل رفتاری را تکرار می‌کنیم؟ یا پیش آمده است که فکر کنید مشکلی دارید اما ندانید این مشکل از کجا نشأت گرفته است؟ آیا به‌شدت ارزش خود را پایین می‌آورید؟ تصور می‌کنید بی‌مصرف و به‌دردنخور هستید؟

اگر با این مشکلات دست‌وپنجه نرم می‌کنید، کتاب «چه اتفاقی برایت افتاد؟» به شما کمک می‌کند تا ریشه مشکلات رفتاری خود را پیدا کنید. به جای اینکه از خود بپرسید: «چرا من این‌قدر آزاردهنده هستم؟» یا «چرا این‌قدر وابسته‌ام؟» در این خلاصه کتاب یاد می‌گیرید از خودتان بپرسید: «چه اتفاقی برای من افتاده است؟»

رفتارها یا ویژگی‌های بد همین‌طور خودبه‌خود و از بته به وجود نمی‌آیند، بلکه همواره و همیشه یک عامل محرک که میراث سال‌های کودکی است منجر می‌شود به شکل خاصی رفتار کنیم. وقتی یاد بگیرید که در این‌جور مواقع از خود بپرسید: «چه اتفاقی برایم افتاده است؟»، درک تجربیاتی که به شخصیتمان شکل داده است آسان می‌شود.

کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نوشته بروس دی. پِرِی و اُپرا وینفرِی شرح کاملی است از تأثیر آزار و اهمالی که در دوران کودکی تجربه کرده‌ایم و اینکه چگونه این تجربیاتِ تروماتیک در دوران بزرگسالی همچنان با ما هستند. پس از اینکه منشأ تجربیات تروماتیک را ریشه‌یابی کردیم،  به سراغ راه‌حل‌هایی برای درمان آن‌ها خواهیم رفت.

دکتر پرِی یکی از روان‌پزشکان کودک و عصب‌شناسان برجسته آمریکایی است که در دانشگاه پزشکی فینبرگ شیکاگو در زمینه روان‌پزشکی و علوم رفتاری تدریس می‌کند. از کتاب‌های دیگر او می‌توان به «زاده‌شدن برای عشق» و «پسری که مثل یک سگ بزرگ شد» (کتابی پرفروش که حاصل تجربه کار بر روی کودکان بدرفتار بوده است) اشاره کرد. اپرا نیز که از دیگر نویسندگان این کتاب است، از چهره‌های محبوب و شناخته‌شده‌ این روزهای رسانه‌هاست. او مجری و تهیه‌کننده‌ تلویزیونی، بازیگر، نویسنده و بشردوست آمریکایی است و جوایز متعددی نیز از آنِ خود کرده است. او چندین کتاب پرفروش دیگر نیز دارد، از جمله: «آنچه از آن مطمئنم» و «سفر به‌سوی معشوق».

در خلاصه کتاب «چه اتفاقی برایت افتاد؟» از وقایعی صحبت می‌کنیم که حول محور تروما می‌چرخند. در این کتاب، تجربیات شخصی اپرا و تجربیات دکتر پری که حاصل گفت‌و‌گو با بیماران بزرگ‌سال و اطفال است دست به دست هم می‌دهند تا به یک بینش عاطفی و علمی درباره موضوع تروما و تأثیرات آن دست پیدا کنیم؛ در پایان نیز راهکارهایی برای غلبه بر این‌ دست مشکلات ارائه خواهیم کرد.

 

2- گذشته را بکاوید 

وقتی می‌گوییم جهان جای پیچیده‌ای است، جایی که عدم قطعیت و ابهامات بسیار ِموجود در آن دائماً منجر به زیر‌سؤال‌بردن خود و رفتارمان می‌شود، درواقع داریم صورت مسئله را پاک می‌کنیم. بگذارید اینطور بگوییم که ما اغلب در تشخیص دو مسئله متفاوت دچار سردرگمی می‌شویم: اینکه چگونه تجربیات اولیه ما بر رفتار ما تأثیر می‌گذارند با اینکه چگونه رفتارهای ما توسط اطرافیانمان درک می‌شود دو مقوله متفاوت است.

بدیهی است که همه ما در شرایطی خاص و متفاوت از یکدیگر زاده شده‌ایم. برخی از ما در خانواده‌ای دوست‌داشتنی و حمایت‌گر بزرگ شده‌ایم و برخی دیگر در خانواده‌هایی که در نوع خود بی‌مسئولیت و بی‌اعتنا بوده‌اند.

اپرا در این کتاب به نکته مهمی اشاره می‌کند، اینکه ما با خوار شمردن وضعیت‌های بی‌شماری که درشان زاده شده‌ایم، درواقع با حسی از یک کل منسجم پا به این جهان می‌گذاریم. ما هیچ‌گاه زندگی را با این‌دست پرسش‌ها شروع نمی‌کنیم: آیا من کافی‌ام؟ آیا من لایق و ارزشمندم؟ آیا من شایسته یا دوست‌داشتنی‌ام؟

خودِ اپرا، به‌عنوان کسی که در خانواده‌ای بدرفتار و سهل‌انگار بزرگ شده است، خیلی زود متوجه این نکته شد که او درواقع محصول پدر و مادری بی‌مسئولیت بوده است. پدری که فقط می‌خواست کنجکاوی‌اش را درباره اینکه چه چیزی زیر دامن صورتی مادرش وجود دارد رفع کند و مادری که رؤیای یک زندگی متفاوت را در سر می‌پروراند. با این اوصاف او چیزی نبود جز یک پیشامد ناخواسته و ناخوشایند. اپرا با مادربزرگش بزرگ شد و انواع و اقسام کودک‌آزاری را تجربه کرد. او بابت کوچک‌ترین رفتار ناشایستی شلاق می‌خورد و وقتی هم که به پیش والدینش بازگشت هیچ‌یک از آن‌ها زحمت مسئولیت پرورش او را به عهده نگرفتند.

تصور کنید چنین تجربه‌ای را در کودکی از سر گذرانده باشید،  یعنی هیچ‌کس را نداشته باشید تا به شما آرامش‌خاطر دهد و از شما مراقبت کند، در چنین شرایطی دنیا و آدم‌هایش برای شما غیرقابل‌درک می‌شود.

چنین تجارب تروماتیکی از احساس تنهایی و ناخواسته‌بودن، به‌وضوح در بزرگ‌سالی، خیلی بیشتر از کودکی، صدمات ویرانگری برجای می‌گذارند. این شکل از تجربه تروماتیک ممکن است ذهن کودک را با این باور غلط فریب دهد که او مستحق حقوق اولیه‌ای مثل مراقبت و سرپرستی ازسوی والدین خود نیست. اپرا می‌گوید: «من همیشه احساس می‌کردم یک بارِ اضافی‌ام، یک شکم اضافی که باید سیرش کنند. به‌ندرت احساس کرده‌ام که فردی دوست‌داشتنی‌ام. از وقتی به یاد می‌آورم، تنها و بی‌کس بوده‌ام.»

اپرا با استفاده از رسانه‌ای که در اختیار دارد، با شمار بسیاری از قربانیان کودک‌آزاری، مورد غفلت واقع‌شده و آسیب‌دیده مصاحبه کرده است. این مصاحبه‌ها او را به این نتیجه رسانده است که بسیاری از این افراد تشنه دوست‌داشته‌شدن، ارزشمندبودن، و اعتبارداشتن‌اند و این احساس کمبود منجر شده است تا در بزرگ‌سالی ارزش خود را دست‌کم بگیرند.

اگر چنین احساساتی حل‌نشده باقی بمانند، آن‌ها را به سمت الگوهای رفتاری مشکل‌ساز و خشونت‌آمیزی می‌کشانند که به اعتیاد، شرارت، بی‌قیدوبندی، و خودتخریب‌گری منتهی می‌شود.

دکتر پری معتقد است الگوهای رفتاری ما از بته به عمل نیامده‌اند، بلکه از تجربیات ما سرچشمه گرفته‌اند. او به اپرا کمک کرده است تا به این درک عمیق دست یابد که تجربیات حسی‌ای که گاهی چند ثانیه طول می‌کشند و گاهی هم برای سال‌ها با ما می‌مانند می‌توانند در اعماق ذهن ما مخفی باقی بمانند.ما رشد می‌کنیم و تجربیات جدیدی را رقم می‌زنیم تا جهان خود را معنادار کنیم، اما این تجربیات جدید بر  روی تجربیات ناخوشایند قبلی بنا می‌شوند.

پس از گذراندن تجربیات اولیه و اساسی، هرگاه خود را در موقعیت‌های مشابه با آن تجربه اولیه بیابیم، حواس ما خطرات شبیه به آن را فوراً شناسایی می‌کند. برای اینکه جهان خود را درک کنید، باید اول گذشته خود را خوب بشناسید؛ باید بفهمیم کدام‌یک از تجارب اولیه‌مان ما را به این شخصیت منحصری که در حال حاضر هستیم تبدیل کرده است. وقتی به قدرت شناخت و درک گذشته می‌رسیم که قادر به شناخت خسران و عوارضی باشیم که تجربیاتمان به ما تحمیل کرده‌اند.

اپرا در این‌باره از دکتر پری کمک خواست. او می‌خواست بفهمد آن تجربیات آسیب‌زا چه بوده‌اند و حالا چه تأثیری بر زندگی‌اش گذاشته‌اند. از طریق توضیحات دکتر پری، اپرا متوجه پیچیدگی‌های ذهن و چگونگی عملکرد آن شد.

دکتر پری معتقد است که شناخت حقیقی یک انسان در گرو شناخت چگونگی عملکرد ذهن اوست. به باور او چیزی به نام رفتار بی‌معنی و بی‌ریشه وجود ندارد. وقتی سعی کنیم کمی عمیق‌تر به قضایا نگاه کنیم و بکوشیم برای شناخت شخصیت فرد بیشتر کاوش کنیم، آن‌گاه چنین رفتارهایی که فکر می‌کردیم بی‌معنی و مفهوم‌اند تازه قابل‌فهم می‌شوند.

 

3- ریتم خود را پیدا کن 

یکی از اولین تجربیات دکتر پری در زمینه عصب‌شناسی و روان‌پزشکی زمانی بود که با مایک روزمان (Mike Roseman) ملاقات کرد، کهنه‌سربازِ جنگ کره که از اختلال استرسِ پسا‌تروماتیک یا پساسانحه رنج می‌برد.

اختلال او به‌حدی شدید بود که او را به‌سمت‌ اعتیاد به الکل کشانده بود؛ اعتیادی خانه‌خراب‌کن که منجر به اختلافات شدید خانوادگی، جدایی و بازنشستگیِ اجباری شد. روزی مایک با دکتر پری تماس می‌گیرد و از او خواهش می‌کند تا فوراً در مطبش با او ملاقات کند. وقتی مایک سراسیمه و لرزان به مطب رسید، به دکتر التماس کرد تا برای دوست‌دخترش که همراه خود آورده بود توضیح دهد مشکلش چیست. دکتر که نگران مایک شده بود از او پرسید: «آیا اتفاقی افتاده است؟» مایک برای او توضیح داد که لحظاتی پیش در راه سینما حمله‌ای عصبی به او دست داده است. صدای یک موتورسیکلت مایک را به دوران جنگ برده بود. پس از شنیدن این صدا مایک بر زمین می‌خوابد و با صورتی عرق‌کرده و زانوهای کبود شده همه اطرافیان را متعجب می‌کند. او حسابی خجالت‌زده شده بود.

در آن زمان دکتر پری هنوز یک روان‌پزشک معتبر نبود، اما در مقام عصب‌شناس به‌خوبی عملکرد مغز را می‌شناخت. بنابراین دکتر پری که قبلاً نیز واکنش مایک را نسبت به صدای کوبیده‌شدن در مطب دیده بود، برای او توضیح داد که مغز مایک به خاطر از سر گذراندن تجربه جنگ در حالت تهدید دائمی قرار گرفته است. مغز و بدن او نسبت به هرگونه سیگنال مرتبط با این تهدید بیش از حد حساس شده است و به صورت اغراق‌شده به دنیای بیرون واکنش نشان می‌دهد.

دکتر پری برای کمک به مایک و دوست‌‌دخترش در درک گذشته مایک و تأثیرات ترومای سی‌ساله او، مثلث وارونه‌ای ترسیم کرد و با سه خط آن را به چهار قسمت تقسیم کرد؛ او می‌خواست  تشکیلات بنیادین مغز را برای آن دو توضیح دهد. دکتر توضیح داد که در قسمت فوقانی تشکیلات مغز، قشر مغز، یعنی پیشرفته‌ترین بخش مغز انسان، قرار دارد و در قسمت تحتانی، ساقه مغز.

او سپس اضافه کرد که چگونه ورودی‌های حسی ما ابتدا به ساقه مغز متصل می‌شوند و  ساقه مغز پس از آنکه سیگنال‌ها دریافت شدند آن‌ها را با خاطرات ذخیره‌شده قبلی مطابقت می‌دهد. و از آنجایی که ساقه مغز حاوی شبکه‌ای برای تشخیص زمان نیست، صدای یک موتورسیکلت  در مغز مایک با خاطره صدای اسلحه و صدای مواد منفجره در زمان جنگ هم‌پوشانی پیدا کرده است. در چنین شرایطی «پاسخ جنگ یا گریز» (که پاسخ استرس حاد نیز گفته می‌شود) در مایک فعال شده و به همین خاطر او چنین واکنشی نشان داده است. از خلال توضیحات دکتر پری، مایک و دوست‌دخترش توانستند گذشته مایک و دلیل واکنش عجیب او را درک کنند.

دلیل واکنش مایک این نبود که او به سرش زده است یا مشکلی برایش پیش آمده است بلکه دلیلش برمی‌گشت به اتفاقی که در گذشته برایش رخ داده است.

با کاوش عمیق‌تر در حوادث زندگی گذشته مایک، آن‌ها قادر خواهند شد ترومای حل‌نشده‌ گذشته مایک را به الگوی رفتاری فعلی او متصل کنند. بسیاری از ما نیز مانند مایک احساس کمبود و درماندگی می‌کنیم. این احساسات که رنگ‌و‌بویی از محرومیت و ناامیدی در خود دارند ما را بیشتر به سمت پرسیدن سؤالات خودتخریب‌گری مثل «مشکل من چیست؟» سوق می‌دهند تا سؤالاتی از این دست که «چه اتفاقی در گذشته من رخ داده است؟»

وقتی گذشته خود و اینکه چگونه تجربیات تروماتیک ما بر زندگی‌مان تأثیر می‌گذارند را درک کنیم، می‌توانیم نقاط اتصالِ میان گذشته و الگوهای رفتاری فعلی خود را پیدا کنیم؛ و وقتی به این مرحله برسیم، قادر خواهیم بود در درون خود به تعادل برسیم.

به عقیده نویسندگان این کتاب، برای دست‌یابی به تعادل پیش‌از‌هرچیز باید به ریتم رسید. زیرا ریتم هم برای داشتن بدنی سالم و هم برای داشتن ذهنی سالم ضروری است. اگر معنای واژه ریتم را در دیکشنری آکسفورد نگاه کنید، در آنجا ریتم را الگوی تکراری قوی و منظمی از حرکت یا صدا تعریف کرده است. البته منظور نویسندگان از این واژه برمی‌گردد به هرگونه کنش یا الگویی که منجر شود احساس بهتری داشته باشیم. همه ما برای یافتن تعادل به فعالیت‌هایی نیاز داریم که ما را از سرخوردگی‌ها دور کند و به آرامش برساند.

اپرا معتقد است دلیل اصلی اینکه ما گاهی تعادل و ریتم درونی خود را از دست می‌دهیم غرق‌شدن در کار و سایر جنبه‌های زندگی است. برای اپرا بسیار مهم است که یک روز در هفته را دربست در اختیار خود باشد و از محیط کار دوری کند. اپرا سریع‌ترین راه برای بازیافتن ریتم خود را قدم‌زدن در دل طبیعت می‌داند. یک پیاده‌روی طولانی که در حین آن بتواند نفس‌هایش را بشمرد تا ضربان قلبش ریتم یک‌نواخت و ثابتی پیدا کند. تحسینِ زیبایی طبیعت به او کمک می‌کند تا خود را در مرکز کلیت و تمامیت همه‌چیز بیابد، به او کمک می‌کند تا ریتم خود را پیدا کند و به احساس تعادل دست یابد.

وقتی به ریتم می‌رسید، احساساتتان سامان می‌یابد و به تعادل درونی می‌رسید. دکتر پری برای ما توضیح می‌دهد که چطور مقوله تنظیم و ساماندهی، پابه‌پای ریتم می‌آید و آن را همراهی می‌کند. تنظیم و ساماندهی با توانایی ما برای کنترل احساسات و افکارمان سروکار دارد.

گاهی پیش می‌آید که درباره چیزی احساس اضطراب می‌کنیم، در این شرایط شروع می‌کنیم به تندتند نفس کشیدن تا بهتر شویم. این کار بدین معناست که ما توانایی خود‌تنظیم‌گری خود را به کار می‌بندیم تا ریتمی را پیدا کنیم که برای ما کارساز باشد؛ ما به احساسات خود سروسامان می‌دهیم و آن‌ها را به سمتی هدایت می‌کنیم که دیگر زمینه‌ساز احساس نگرانی در ما نشوند و این یعنی رسیدن به نقطه تعادل.

دکتر پری معتقد است مؤثرترین روش‌ها برای توسعه قابلیت‌های خودتنظیم‌گری، عبارتند از:

  • کار در محیط‌هایی که با ارزش‌های ما سازگار است؛
  • افزودن ریتمی سالم به زندگی روزمره‌مان؛
  • داشتن یک رابطه سالم؛
  • برقراری ارتباط با خانواده، دوستان، و همکاران.

فقط وقتی می‌توانیم ارتباطات شخصی مثبت خلق کنیم که در حالت تعادل باشیم. بالعکس، داشتن این نوع ارتباطات نیز به ما کمک می‌کنند تا در حالت تعادل باقی بمانیم. اگرچه این نیز وجود دارد که رسیدن به تعادل برای هرکسی مسئله‌ای زمان‌بر است.

اپرا زمانی در حرفه خبرنگاری اشتغال داشت و مجبور بود در هفته 100 ساعت کار کند. به‌عنوان یک کارمند تازه‌کار او می‌خواست رضایت رئیسش را جلب کند، پس بیش‌ازحد کار کرد تا ددلاین‌ها را رعایت کند. اما استرس نفسش را برید و او احساس کرد دیگر با ریتم خود هماهنگ نیست.  او به استراحت نیاز داشت تا بتواند قوای ذهن و حواس خود را بازیابد، بااین‌حال او این علائم را نادیده می‌گرفت و این نادیده‌انگاری تأثیرات جبران‌ناپذیری بر او گذاشتند.

سال‌ها بعد وقتی اپرا یاد گرفت به احساسات خود سامان دهد و ریتم خویش را پیدا کند، تازه به آن اپرای دوست‌داشتنی‌ای تبدیل شد که امروزه می‌شناسیم. پس برای یافتن ریتم خود زمان بگذارید.

از طریق ریتم، ما قادر خواهیم بود احساسات و «واکنش‌های جنگ یا گریز» خود را تنظیم کنیم. وقتی بتوانیم واکنش‌ جنگ یا گریز را در خود به قاعده درآوریم، احساس تعادل به سراغمان می‌آید و سفرمان به‌سوی بهبودی آغاز می‌شود.

دکتر پری می‌گوید: «تعادل کانون اصلی سلامت است. وقتی تشکیلات و سیستم‌های بدن در تعادل باشند، و وقتی با دوستان، خانواده، اجتماع، و طبیعت در تعادل باشیم، طبعاً احساس و عملکرد بهتری خواهیم داشت.»

در این بوک‌لایت درباره‌ این حرف زدیم که برای شناخت دنیای خود ابتدا باید گذشته‌مان را بشناسیم. وقتی موفق به انجام این کار شدیم، خواهیم توانست نقاط اتصال گذشته و حال را پیدا کنیم و به درک بهتری از خودمان برسیم. شرح دکتر پری از وضعیت مایک به ما کمک کرد تا ساقه‌ مغز و عملکردش را بشناسیم؛ اینکه مغز چطور می‌تواند محرک‌های جدید را با خاطرات کهنه انطباق ‌دهد، و اگر ترومای حل‌نشده‌ای در گذشته‌مان باشد، تأثیرات عاطفی و روانی این عمل انطباق‌سازی می‌تواند ویرانگر باشد.

فقط وقتی که بفهمیم چرا این‌گونه هستیم، وقتی ریتم خود را پیدا کنیم، و وقتی ظرفیت‌های خودتنظیم‌گری را در خود بسط دهیم، تنها در این صورت است که می‌توانیم سفر به سوی بهبودی و سرانجام تعادل در درون خود را پیدا کنیم.

 

4-والدین سمی و کودکان آزار دیده 

از نظر دکتر پری، یکی از مشکلات اساسی در جوامع این است که ما والدین و سرپرستان بسیاری داریم که صلاحیت حمایت درست و متناسب از فرزندانشان را ندارند. هنگامی که یک مراقب یا سرپرست غرق در درگیری‌های زندگی شخصی خود است، در برآوردن نیازهای کودک کوتاهی می‌کند، درنتیجه کودک با احساس بی‌مهری، ناخواسته‌بودن، و بی‌اهمیت‌بودن رشد می‌کند.

کودکی که تحت سرپرستی کسی قرار دارد که به‌زحمت برای مراقبت از او وقت می‌گذارد، دو تأثیر عمده از این احساس کمبود دریافت می‌کند: اولاً این کمبود بر نحوه واکنش او به تنظیم‌گران بیرونی تأثیر می‌گذارد؛ دوماً توانایی او را در خلق ارتباط و رابطه با دیگران تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

مثلاً کودکی که با خشونت خانگی بزرگ می‌شود، همیشه با هوشیاری زیاده از حد نسبت به محیط اطراف خود احتیاط به خرج می‌دهد و همواره در تلاش است هرگونه علامتی از تهدید را شناسایی کند. چنین کودکی احتمالاً از عدم توانایی برای تمرکز در کلاس درس رنج می‌برد، مسئله‌ای که ممکن است به تشخیص اختلال بیش‌فعالی (ADHD) منجر شود. اگر کودک از چنین مراقبان بدرفتار و آزارگری جدا نشود، در بزرگ‌سالی به فردی بدگمان، پارانوئید، یا حتی خشونت‌گر تبدیل می‌شود که عمیقاً معتقد است انشان‌ها ارزش اعتماد و مراقبت ندارند. علاوه‌براین، نادیده‌گرفته‌شدن منجر می‌شود توانایی کودک برای برقراری ارتباط و ایجاد رابطه با دیگران مختل شود.

مثلاً ممکن است به فردی ضداجتماعی یا عجیب‌و‌غریب و ناجور تبدیل شویم که ترجیح می‌دهد از پیله خود بیرون نیاید. چنین رفتار کناره‌جویانه‌‌ای تجلی و پیامد این است که ما درست زمانی که نیاز داشته‌ایم بهمان توجه شود، نادیده گرفته شده‌ایم؛ یا زمانی که بیش از هر وقتی نیاز به دوست‌داشته‌شدن داشته‌ایم، رهایمان کرده‌اند.

در این کتاب، دکتر پری به پروژه‌ یک‌ساله‌ای اشاره می‌کند که در آن کودکانِ یک پیش‌دبستانی را زیر نظر گرفت و تلاش کرد بر تعامل میان معلم و دانش‌آموز نظارت کند؛ یک معلم جوان، علاقه‌مند و با احساس مراقبت بالا نظر دکتر را جلب کرد. این معلم بسیار گرم برخورد می‌کرد و با سخاوت بسیار به همه دانش‌آموزانش توجه می‌کرد. دانش‌آموزان نیز با مهربانی و علاقه پاسخ محبت او را می‌دادند به جز یک دانش‌آموز. دختری جوان که بسیار گوشه‌گیر و غمگین بود.

دکتر پری بعدها فهمید آن دختر با مادری زندگی می‌کند که دائماً سراسیمه و افسرده است. معلم از توجه و ابراز صمیمیت به آن دختر دست نکشید تا اینکه روزی آن دختر برای اولین‌بار دست خود را برای درخواست کمک بالا برد. از بد حادثه، درست در آن لحظه معلم توسط گروه کوچکی از دانش‌آموزان دیگر محاصره شده بود و در حال خوش‌و‌بش و خندیدن با آن‌ها بود و متوجه درخواست کمک دختر جوان نشد. آن کودک با ناراحتی از اینکه معلم متوجه او نشده دستش را پایین آورد و تا پایان آن سال دیگر هیچ‌گاه درخواست کمک نکرد.

پس از پایان پروژه، دکتر پری و همکارانش ویدئوی صحنه‌ای را که دختر دستش را بالا برده بود به معلم نشان دادند. معلم بسیار احساس گناه کرد که دختر را ناامید کرده است. واضح است که معلم به‌هیچ‌وجه از روی عناد و بدخواهی چنین نکرده است. حواس معلم به‌حق توسط دیگر دانش‌آموزانی که از حقوق مساوی برای توجه برخوردار بوده‌اند پرت شده است. بااین‌حال، این اقدام غفلت‌آمیز دقیقاً ظن دختر را تأیید کرده است: اینکه او اهمیتی نداشت، اینکه هیچ‌کس به او توجه نمی‌کرد، اینکه او رها شده بود.

اگرچه مراقبت یکی از المان‌های مهم در ایجاد محیطی بالنده است، به‌عقیده نویسندگان این کتاب همه انواع ابراز محبت، لزوماً نیت نیکی ندارند. فرایند مراقبت به‌طور عمده با سه عامل مشخص می‌شود: کسی که مراقبت می‌کند؛ خود آن مراقبت؛ و کسی که از او مراقبت می‌شود. متأسفانه دو عامل اول همواره تمایل به انحراف و سوءاستفاده دارند.

گاهی فکر می‌کنیم تا جایی که می‌توانیم از فرزندان و دوستانمان مراقبت می‌کنیم و به خود می‌گوییم «هر کاری از دستم برآید برای خیر و صلاح فرزندم انجام می‌دهم». بااین‌حال این عبارت ثمربخش نیست؛ نگرانی ما باید در قالب عبارت مناسب‌تری بیان شود، مثل «آیا بهترین کاری که از دستم برمی‌آید آنقدر خوب هست که نیاز دوستان و فرزندانم را به مراقبت برآورده کند؟»

گاهی برخی از رفتارهای ما تنها نمایشی سطحی از پرستاری و عشق‌ورزی اصیل هستند، درحالی‌که دراصل این رفتارها پوششی برای بدرفتاری، کنترل و آلت‌دست قراردادن دیگران‌اند. وقتی اپرا با مادربزرگش، هتی مای (Hattie Mae)، زندگی می‌کرد، این مسئله را زیاد تجربه کرده بود. در بوک‌لایت بعدی این موضوع را بیشتر واکاوی می‌کنیم.

 

5-خشونت در لباس مبدل 

مادربزرگ اپرا با کوچک‌ترین شیطنتی او را شلاق می‌زد، مثلاً وقتی اپرا لیوانی می‌شکست یا نمی‌توانست آرام بگیرد یا بیش از حد آب مصرف می‌کرد او را به باد کتک می‌گرفت. یکی از حادترین تجربیات اپرا برمی‌گردد به یکشنبه‌روزی که انگشت خود را در آب آشامیدنی‌ای که تازه از چاه بیرون کشیده شده بود، چرخاند!

مادربزرگش که گوشه‌چشمی به این صحنه داشت او را احضار می‌کند و از او می‌پرسد که آیا انگشتش را در آب فروبرده است یا نه؛ اپرا از ترس شلاق‌خوردن به دروغ می‌گوید نه. اما مادربزرگش او را خم کرد و چنان بی‌رحمانه او را کتک زد که لکه‌های خون لباسش را پر کرد.

وقتی اپرا از چنین آزار سنگ‌دلانه‌ای به گریه افتاد، مادربزرگش به او گفت که دهانش را ببندد چرا که همه این‌ها از روی عشق به اوست.

به قول مادربزرگش: «چون دوستت دارم این کار را می‌کنم.» اپرا در آن سن هرگز مادربزرگش را به‌عنوان یک آزارگر نمی‌دید، او همیشه فکر می‌کرد خشونت مادربزرگش برای این است که می‌خواهد او دختر خوبی باشد و به محض اینکه رضایت او را جلب کند، مادربزرگش دست از این کارها می‌کشد، اما هیچ‌وقت چنین اتفاقی نیفتاد، نه تا وقتی که مادربزرگش مُرد.

از روایت اپرا به‌خوبی می‌توان فهمید که کودکان به‌راحتی در درونی‌کردن برخی سوءاستفاده‌ها بازیچه دست مراقبانشان می‌شوند.

اپرا هنگام گفت‌و‌گو با دکتر پری اعتراف کرد که آن عادت به مطیع‌بودن تا 40 سال آینده او را به شخصی بدل کرد که می‌خواست همیشه دیگران را خشنود و راضی نگه دارد. برای 40 سال او خود را وابسته به تأیید و اعتباربخشی دیگران می‌دید. بدسرپرستی این‌گونه بر کودکان تأثیر می‌گذارد؛ آن‌ها را به افرادی بدل می‌کند که می‌خواهند همیشه دیگران را خشنود نگه دارند و اعتباری برای خود قائل نیستند. این دسته از افراد اغلب قربانی تروما هستند.

دکتر پری معتقد است در مواجهه با تروما باید سه جنبه کلیدی آن را در نظر بگیریم: رویداد، تجربه، و تأثیرات آن. او تأکید می‌کند که این سه جزء به‌هم‌پیوسته عواملی هستند که متخصصان باید در کار بالینی و مطالعات پژوهشی خود لحاظ کنند.

اپرا در مکالمه‌ای با سینتیا، نویسنده کتاب پرفروش روبی، از او خواست تا جستاری برای یک مجله بنویسد و در آن مبارزاتش برای بازیابی سلامت روانی خویش را شرح دهد. سینتیا در آن جستار نوشته که نمی‌دانست که مشکل از کجا بود، تنها چیزی که می‌دانست این بود که دنیا را از منشور درد و رنج مشاهده می‌کرد. سینتیا قربانی آزار جنسی بود و ضربه روحی حاصل از آن او را در بزرگسالی آزار می‌داد. او نمی‌توانست بخوابد، از خودش خجالت می‌کشید و هستی خود را زیر سؤال می‌برد و حتی به خودکشی فکر می‌کرد. پزشکان بیماری او را افسردگی و PTSD یا اختلال استرس پساسانحه تشخیص داده بودند.

اگرچه همه کسانی که در زندگی او بودند از او حمایت نکردند، بااین‌حال او آموخت که به خاطر آنچه رخ داده خود را سرزنش نکند و از خود بابت قربانی‌بودن خجالت نکشد. با اینکه او چنین احساسات حل‌نشده‌ای را با خود حمل می‌کرد، اجازه نداد آن‌ها از پا درش آورند. سینتیا آن‌قدر تحت‌تأثیر و کنترل ترومای خود بود که قصد داشت خودکشی کند.

بیشتر ما احتمالاً تا بدین درجه تجربیات تروماتیک نداشته‌ایم، اما اعتقادات، دیدگاه‌ها و عکس‌العمل‌های ما تجلیِ تجربیاتی هستند که یا تروماتیک بوده‌اند و یا مربوط به مسائل تربیتی. اکنون که به این درک صحیح رسیده‌ایم، پرسش این است که آیا ما می‌توانیم از ترومایی که ناشی از مراقبت نامناسب است رهایی یابیم؟ پاسخ این سؤال اگرچه پیچیده، اما مثبت است.

روایت و تشریح اپرا از تجربه سینتیا پیشنهادات مفیدی درباره شروع روند بهبود در اختیار ما می‌گذارد. سه عامل مهم به سینتیا کمک کرد تا PTSD و افسردگی را مهار کند. این سه عامل برای سفر ما به سمت بهبودی مفیدند:

  1. پیش از هرچیز باید به این درک برسید که شما تقصیری ندارید. مهم نیست چه تجربه تروماتیکی در کودکی از سر گذرانده‌اید، هرچه که باشد، نباید خودتان را بابت ناتوانی دیگران در عشق‌ورزی و مراقبت از شما سرزنش کنید.
  2. هیچ‌گاه از اینکه قربانی هستید خجل نباشید. شما نباید از اینکه نتوانسته‌اید دربرابر قیم یا شریکی آزارگر از خود محافظت کنید خجالت بکشید. ماجرا ساده است: کسی که به او اعتماد داشته‌اید، حالا از شما سوءاستفاده کرده است؛ پس اوست که باید خجالت‌زده باشد نه شما.
  3. سومین درسی که سینتیا به ما می‌دهد این است که تجربه تروماتیک را شناسایی کنیم و آن را بپذیریم، اما هرگز نگذاریم ما را فلج کند.

اگر این سه توصیه را عملی کنید، راه بهبود هموار می‌شود.

در این بوک‌لایت از اهمیت بسیار زیاد مراقبت گفتیم و اینکه بدسرپرستی تا چه حد کودکان را متأثر می‌کند؛ تا جایی که آن‌ها در بزرگ‌سالی اغلب به افرادی بدل می‌شوند که می‌خواهند دائماً به دنبال جلب رضایت دیگران باشند. در انتها نیز از سه توصیه سینتیا برای قدم‌ گذاشتن در راه بهبودی بهره بردیم.

 

 

6- تغییر کن تا التیام یابی 

انسان‌ها به‌طور طبیعی موجوداتی بی‌صبر و تحمل‌اند. ما اغلب توقع داریم چیزهایی که می‌خواهیم درست در همان لحظه مقرر بر ما ظاهر شوند و وقتی مهیا نمی‌شوند آن‌‌قدر مضطرب می‌شویم که تعادلمان به‌هم می‌ریزد. آن‌هم تعادلی که سخت برایش کوشیده بودیم. یک عقیده رایج وجود دارد که می‌گوید آن‌کس که واقعاً بخواهد تغییر کند، تغییر می‌کند. انجام صحیحِ یک عمل کار شق‌القمری نیست. اپرا و دکتر پری نیز به ظرفیت انسان‌ها برای تغییرکردن اعتقاد دارند، اما آن‌ها از ما می‌خواهند که نسبت به تغییر خود و دیگران صبر و حوصله به خرج دهیم.

اپرا خاطره‌ مصاحبه‌اش با مردی را تعریف می‌کند که در یکی از برنامه‌هایش به نام Super Soul Sunday تدارک دیده بود. این مرد که شاکا سنگور نام داشت، 19 سال به جرم قتل محکوم شده بود. او پس از آزادی از زندان کتابی نوشت با عنوان «نوشتن اشتباهاتم» که درنهایت نیز به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در زمینه خاطره‌نویسی تبدیل شد.

در آن مصاحبه، شاکا سخن اپرا را در این‌باره تأیید کرد که اگر انسان‌ها در عملی کوتاهی می‌کنند یا اگر آنچه انتظار می‌رود را انجام نمی‌دهند، حتماً برایش توضیحاتی وجود دارد؛ او همچنین درباره اهمیت محیط و تحت‌تأثیر محیط قرارگرفتن نیز نکاتی را گوشزد کرد. شاکا دانش‌آموز شاگرداولی بود که می‌خواست دکتر شود. اما با کمال تأسف به‌خاطرِ داشتن مادری آزارگر، مجبور شد به زندگی خیابانی پناه ببرد. وقتی شاکا به ارتکاب قتل محکوم شد، به‌جای اینکه احساس پشیمانی کند، عصبانی بود و این عصبانیت را در دعوا و درگیری با دیگر زندانیان و حمله به یکی‌دو زندانبان ابراز کرد. شاکا پس از گذشت شش سال از دوران محکومیتش نامه‌ای احساسی و تکان‌دهنده از پسرش دریافت کرد و آن نامه قدرت تغییر مسیر زندگی را در او بیدار کرد. فراینذ تغییر شاکا شش سال طول کشید، اما نامه فرزندش تنها عامل محرک او بود. پسر هرگز از پدرش دست نکشید و کتاب شاکا ما را تشویق می‌کند که هیچ‌گاه از خود و از عزیزانمان ناامید نشویم.

به باور دکتر پری، «تغییر افراد به زمان زیادی نیاز دارد و تغییر سیستم‌ها از آن نیز بیشتر طول می‌کشد.»

اگرچه مردم از ماهیت فراگیر تروما و چگونگی تأثیرش بر سلامتمان آگاهند، بااین‌حال هنوز راه پرطول و درازی تا رسیدن به یک رویکرد حرفه‌ای و سازمان‌یافته برای رسیدگی به تأثیرات آن داریم. بی‌صبری و عجله به خرج دادن، اغلب مانع از یافتن راه‌حل‌های دائمی برای مشکلاتمان می‌شوند.

برای اینکه افراد را به سوی تغییر سوق دهیم، ابتدا باید عادات درونی‌شده آن‌ها را بشناسیم، عاداتی که از تجربیاتشان برآمده‌اند. مثلاً، نمی‌توان از کودکی که به‌تازگی از یک مدرسۀ آشوب‌زده، پرهرج‌و‌مرج و مملو از گَنگ‌های خشونت‌ورز خارج شده انتظار داشت که وقتی پا به مدرسه‌ای حمایت‌گر گذاشت خیلی زود و سریع خود را با سیستم جدید سازگار کند. لازم است صبوری کند و یک بازه زمانی مشخص برای سازگاری با محیط جدید در نظر بگیرد؛ بازه‌ای که طی آن بتواند احساس امنیت کند و توجه بگیرد.

همین امر درمورد روابطمان نیز صادق است. گاهی اوقات از شنیدن شکایات دیگران درباره اعمالی که از ما سر زده است و در نظرشان غیرقابل‌قبول بوده است حسابی مات‌و‌مبهوت می‌شویم. اما به‌جای داشتن واکنشی تدافعی باید تلاش کنیم تا بفهمیم آن اعمال از کجا نشئت گرفته‌اند. چه‌بسا ما ذهنیت یا الگوی رفتاری خاصی را درونی کرده باشیم که در نظرمان عادی شده است. ما باید آن رفتار درونی‌شده را شناسایی کنیم و یاد بگیریم که آن‌ها را سامان دهیم.

مغز ما اغلب ما را به سمت الگوهای رفتاری‌ای هدایت می‌کنند که با آن‌ها آشناییم، حتی وقتی می‌دانیم که آن‌ها رفتارهایی منفی‌اند. احتمالاً به همین دلیل است که بسیاری از ما پس از اینکه قسم می‌خوریم دیگر هرگز خود را در چاه روابط آزارنده نیندازیم، باز هم خود را گرفتار این نوع از روابط می‌کنیم. زیرا برای ما دشوار است که خود را با الگوهای جدید سازگار کنیم. تنها وقتی می‌توانیم از عهده چنین کاری برآییم که خود را تغییر دهیم.

برای مثال، پرونده‌ای وجود داشت که در آن زنی از شوهرش شکایت کرده بود تا بتواند طلاق بگیرد زیرا به شوهرش اطمینان نداشت. وقتی قاضی علت را پرسید، زن دلیل آورد که در تمام مدتی که باهم بوده‌اند، مرد یک‌بار هم با او دعوا نکرده است؛ هرگز صدایش را بالا نبرده است؛ و هیچ‌وقت هم دست رد به سینه زن نزده است، حتی وقتی که درخواست زن عیناً و واضحاً غیرمنطقی بوده است.

تناقض موجود در این وضعیت را نمی‌توان انکار کرد، اما مثال حاضر این نکته را برجسته می‌کند که عادات درونی‌شده در ما خود را در لباس‌مبدل واقعیت جا می‌زنند و عادی‌سازی می‌شوند. این زن به زندگی در محیطی آزارنده عادت داشته است، و این ایده را در خود درونی کرده است که یک رابطه نرمال باید دعوا و الم‌شنگه نیز داشته باشد و آزار جسمی و روانی از سوی شریک زندگی‌اش مجاز است. او، بی‌آنکه متوجه ایرادات این تفکر باشد، اثرات یک ترومای طولانی‌مدت حل‌ناشده را نشان می‌دهد؛ ترومایی که آزار را در پشت نقاب یک ژست حمایت‌گر پنهان کرده بود.

این زن می‌خواست یک رابطه سالم را ترک کند زیرا نمی‌توانست الگوی آن را بشناسد و با آن سازگار شود. بسیاری از ما نیز مانند این زن روابط و ارتباطات محبت‌آمیز و بالنده را دور می‌اندازیم زیرا برایمان سخت است تا با الگویشان سازگار شویم. در اهمیت سازگاری هرچه بگوییم کم است. همان‌طور که دکتر پری و اپرا نیز اشاره کرده‌اند، سازگاری در کسب خرد و آگاهی پساتروماتیک به ما کمک می‌کند؛ آگاهی و خردی که از طریق تجربیاتمان پرورش یابد و بر زندگی‌مان اثر بگذارد.

در یکی از گفت‌و‌گوهای اپرا با آیانلا وانزانت (Iyanla Vanzant)، یکی از سخنرانان  الهام‌بخش آمریکایی و از مربیان زندگی، آیانلا به نکته خوبی اشاره کرده است؛ او می‌گوید تا زمانی که از گذشته خود التیام نیابید، خون‌ریزی شما بند نخواهد آمد. زخم‌ها خون‌ریزی می‌کنند و زندگی شما را لکه‌دار خواهند کرد.

پرسش حیاتی این است که چگونه می‌توانیم خود را سازگار کنیم تا از تأثیرات ترومای خود التیام یابیم؟ دکتر پری و اپرا هردو بر این مسئله تأکید دارند که برای سازگار شدن باید انعطاف‌پذیر بود.

بااین‌حال، برای منعطف‌شدن باید کوشید. انعطاف و تاب‌آوردن به توانایی ما برای مقاومت و پایداری دربرابر ناملایمات، تهدیدها، تروما، تراژدی یا حتی درجه بسیار زیاد استرس اشاره دارد.یکی از عوامل مهم درمورد انعطاف‌داشتن این است که ما را ملزم به داشتن شبکه‌ حمایتی و مراقبتی‌ای از خانواده و دوستان می‌کند. شبکه‌ای که منجر به ایجاد اعتماد و اطمینان‌خاطر می‌شود و درنهایت به افزایش انعطاف‌پذیری کمک می‌کند. توصیه‌های زیادی در این زمینه وجود دارد که ذکر همه‌شان در این مطلب نمی‌گنجد، بااین‌حال ما به 4 مورد از آن‌ها اشاره خواهیم کرد که برخی نجات‌یافتگان از تروما، توصیه کرده‌اند:

در وهله اول، برای انعظاف‌پذیر شدن باید بپذیریم که «تغییرکردن» بخشی جدانشدنی از زندگی است. در سفر خود به‌سوی سازگاری و بهبود از تروما، باید قبول کنیم که بعضی از مسائل تغییرپذیر نیستند.

دوماً ما باید بحران‌ها را به چشم چیزهایی چیرگی‌ناپذیر و ناپایدار ببینیم. ما فقط می‌توانیم بحران را محدود کنیم، اما نمی‌توانیم از آن اجتناب کنیم. بنابراین حالا که نمی‌توانیم این واقعیت تلخ را تغییر دهیم و تراژدی، ناملایمات و تهدیدها همواره احتمال وقوع دارند، پس بهتر است شکل واکنشمان به آن‌ها را تغییر دهیم.

سوماً ما باید به دنبال فرصت‌هایی برای خودشناسی باشیم. فقط وقتی خودمان را در موقعیت‌هایی قرار دهیم که بتوانیم در زندگی خود تأمل کنیم، آن‌وقت می‌توانیم راه‌هایی را پیدا کنیم که در آن‌ها حتی تروماهایمان سبب‌ساز رشدمان می‌شوند. زمانی که تأمل می‌کنیم، احتمال دارد متوجه شویم در رابطه بهتری هستیم، احساس ارزشمندیِ بیشتری برای خود قائلیم، یا حتی بیش از پیش قدردان زندگی هستیم.

و مورد چهارم به این امر اشاره می‌کند که ما باید دید مثبتی را نسبت به خود پرورش دهیم. ما نمی‌توانیم از تروماهایمان التیام پیدا کنیم اگر بیش از حد به خود شک داشته باشیم یا نسبت به زندگی بدبین باشیم. ما باید تلاش کنیم که بیشتر نسبت به توانایی‌هایمان برای کنترل تعارضات زندگی اعتماد به نفس داشته باشیم و به غرایز خود اعتماد کنیم تا برای انعطاف‌‌پذیر شدن به یاری ما بیایند.

از این گذشته، ما باید به احساسات و نیازهایمان توجه کنیم تا بتوانیم ریتم خود را دریابیم. وقتی با مشکلات و ناملایمات زندگی مواجه می‌شوید، اقدامات قاطعانه‌ای انجام دهید و با خانواده و دوستان حمایتگر و مراقب ارتباط بگیرید. اگر بتوانید از این توصیه‌ها پیروی کنید و انعطاف‌پذیری خود را تقویت کنید، می‌توانید با گذشت زمان ترومای خود را بهبود بخشید.

 

 

 

7- سخن پایانی

کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نوشته بروس دی. پری و اپرا وینفری پیش از هرچیز درباره نیاز ما برای معنابخشی به دنیایمان است. برای ما بسیار حیاتی است که گذشته خود را درک کنیم تا بتوانیم نقاط اتصال تجربیات اولیه و الگوهای رفتاری و فکری حال را به‌هم وصل کنیم. فقط وقتی کاملاً به این شناخت برسیم که چه اتفاقی برایمان افتاده است، آن‌گاه می‌توانیم با گذشته خود صلح کنیم و راه را برای آینده‌ای روشن‌تر بگشاییم.

مقوله «مراقبت» در شکل‌بخشی به تروماهای ما نقش بنیادینی دارد. همه کودکان سزاوار و شایسته رشد در محیط و خانواده‌ای با محبت و بالنده‌اند.

بااین‌حال برخی از محبت‌ها فقط لباس‌مبدلی هستند برای سوءاستفاده و بدرفتاری با کودکان و اگر حل‌ نشوند تبدیل به تروما می‌شوند. همچنین بدسرپرستی و مراقبت بی‌قید و آزارگر می‌تواند در بزرگسالی انسان را به فردی تبدیل کند که همواره به دنبال جلب رضایت دیگران است.

بااین‌حال، تغییر برای انسان‌ها امری زمان‌بر است. برای شروع فرایند تغییر، ایتدا باید عاداتی که درونی کرده‌ایم را شناسایی کنیم و سپس آن‌ها را سامان دهید. در این راستا مسئله سازگاری و انعطاف‌پذیری بسیار مهم است زیرا به ما کمک می‌کند تا از ترومای خود تاحدی رهایی یابیم و التیام پیدا کنیم.

خلاصه کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نحوه نگرش به زندگی‌مان را تغییر می‌دهد. این کتاب برای هر کسی که ممکن است تجربه تروماتیک داشته باشد مناسب است. از طریق این کتاب می‌توانیم به ارزش خود پی ببریم؛ درک بهتری از زندگی خود و زندگی دیگران داشته باشیم؛ و نگرشمان را در برخورد با شرایط، موقعیت‌ها و روابط خاص تغییر دهیم. همچنین می‌توانیم بیاموزیم که چگونه روابطی را که رها کرده‌ایم، اصلاح کنیم. چراکه برخلاف اکنون، در گذشته از پیچیدگی‌های تروما و تأثیر آن بر خودمان و اطرافیان آگاه نبودیم.

 منبع : سایت 

کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نوشته بروس دی. پری و اپرا وینفری پیش از هرچیز درباره نیاز ما برای معنابخشی به دنیایمان است. برای ما بسیار حیاتی است که گذشته خود را درک کنیم تا بتوانیم نقاط اتصال تجربیات اولیه و الگوهای رفتاری و فکری حال را به‌هم وصل کنیم. فقط وقتی کاملاً به این شناخت برسیم که چه اتفاقی برایمان افتاده است، آن‌گاه می‌توانیم با گذشته خود صلح کنیم و راه را برای آینده‌ای روشن‌تر بگشاییم.

مقوله «مراقبت» در شکل‌بخشی به تروماهای ما نقش بنیادینی دارد. همه کودکان سزاوار و شایسته رشد در محیط و خانواده‌ای با محبت و بالنده‌اند.

بااین‌حال برخی از محبت‌ها فقط لباس‌مبدلی هستند برای سوءاستفاده و بدرفتاری با کودکان و اگر حل‌ نشوند تبدیل به تروما می‌شوند. همچنین بدسرپرستی و مراقبت بی‌قید و آزارگر می‌تواند در بزرگسالی انسان را به فردی تبدیل کند که همواره به دنبال جلب رضایت دیگران است.

بااین‌حال، تغییر برای انسان‌ها امری زمان‌بر است. برای شروع فرایند تغییر، ایتدا باید عاداتی که درونی کرده‌ایم را شناسایی کنیم و سپس آن‌ها را سامان دهید. در این راستا مسئله سازگاری و انعطاف‌پذیری بسیار مهم است زیرا به ما کمک می‌کند تا از ترومای خود تاحدی رهایی یابیم و التیام پیدا کنیم.

خلاصه کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نحوه نگرش به زندگی‌مان را تغییر می‌دهد. این کتاب برای هر کسی که ممکن است تجربه تروماتیک داشته باشد مناسب است. از طریق این کتاب می‌توانیم به ارزش خود پی ببریم؛ درک بهتری از زندگی خود و زندگی دیگران داشته باشیم؛ و نگرشمان را در برخورد با شرایط، موقعیت‌ها و روابط خاص تغییر دهیم. همچنین می‌توانیم بیاموزیم که چگونه روابطی را که رها کرده‌ایم، اصلاح کنیم. چراکه برخلاف اکنون، در گذشته از پیچیدگی‌های تروما و تأثیر آن بر خودمان و اطرافیان آگاه نبودیم.

کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نوشته بروس دی. پری و اپرا وینفری پیش از هرچیز درباره نیاز ما برای معنابخشی به دنیایمان است. برای ما بسیار حیاتی است که گذشته خود را درک کنیم تا بتوانیم نقاط اتصال تجربیات اولیه و الگوهای رفتاری و فکری حال را به‌هم وصل کنیم. فقط وقتی کاملاً به این شناخت برسیم که چه اتفاقی برایمان افتاده است، آن‌گاه می‌توانیم با گذشته خود صلح کنیم و راه را برای آینده‌ای روشن‌تر بگشاییم.

مقوله «مراقبت» در شکل‌بخشی به تروماهای ما نقش بنیادینی دارد. همه کودکان سزاوار و شایسته رشد در محیط و خانواده‌ای با محبت و بالنده‌اند.

بااین‌حال برخی از محبت‌ها فقط لباس‌مبدلی هستند برای سوءاستفاده و بدرفتاری با کودکان و اگر حل‌ نشوند تبدیل به تروما می‌شوند. همچنین بدسرپرستی و مراقبت بی‌قید و آزارگر می‌تواند در بزرگسالی انسان را به فردی تبدیل کند که همواره به دنبال جلب رضایت دیگران است.

بااین‌حال، تغییر برای انسان‌ها امری زمان‌بر است. برای شروع فرایند تغییر، ایتدا باید عاداتی که درونی کرده‌ایم را شناسایی کنیم و سپس آن‌ها را سامان دهید. در این راستا مسئله سازگاری و انعطاف‌پذیری بسیار مهم است زیرا به ما کمک می‌کند تا از ترومای خود تاحدی رهایی یابیم و التیام پیدا کنیم.

خلاصه کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نحوه نگرش به زندگی‌مان را تغییر می‌دهد. این کتاب برای هر کسی که ممکن است تجربه تروماتیک داشته باشد مناسب است. از طریق این کتاب می‌توانیم به ارزش خود پی ببریم؛ درک بهتری از زندگی خود و زندگی دیگران داشته باشیم؛ و نگرشمان را در برخورد با شرایط، موقعیت‌ها و روابط خاص تغییر دهیم. همچنین می‌توانیم بیاموزیم که چگونه روابطی را که رها کرده‌ایم، اصلاح کنیم. چراکه برخلاف اکنون، در گذشته از پیچیدگی‌های تروما و تأثیر آن بر خودمان و اطرافیان آگاه نبودیم.

منبع : سایت بوکاپو 

 

 

 

 

 

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده
علی گفت:
قابل تقدیر است
سبد خرید

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش